شام خوردن. (ناظم الاطباء) : زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم شب گیر میکند همه کس شام چون شکست. خواجۀ آصفی (از آنندراج). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری یار میکند. میرزا زکی (از آنندراج)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) : زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم شب گیر میکند همه کس شام چون شکست. خواجۀ آصفی (از آنندراج). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری یار میکند. میرزا زکی (از آنندراج)
شب به سر بردن. مبیت. (مجموعۀ مترادفات ص 221). به سر شدن و به سر کردن شب. (بهار عجم) : شب شکستن بهر شبگیر است اندر زلف تو شب شکست و هیچ دل را زهرۀ شبگیر نیست. رکنای مسیح
شب به سر بردن. مبیت. (مجموعۀ مترادفات ص 221). به سر شدن و به سر کردن شب. (بهار عجم) : شب شکستن بهر شبگیر است اندر زلف تو شب شکست و هیچ دل را زهرۀ شبگیر نیست. رکنای مسیح
چشم بر هم نهادن. چشم فروبستن. مقابل چشم بازکردن و چشم گشودن. رجوع به چشم بر هم نهادن و چشم فروبستن شود. - چشم از جهان بستن، کنایه از مردن. چشم از جهان فروبستن. دم درکشیدن. برحمت ایزدی پیوستن: چو سالار جهان چشم از جهان بست بسالاری ترا باید میان بست. نظامی. رجوع به چشم از جهان فروبستن شود، افسون کردن. (ناظم الاطباء). چشم بندی کردن
چشم بر هم نهادن. چشم فروبستن. مقابل چشم بازکردن و چشم گشودن. رجوع به چشم بر هم نهادن و چشم فروبستن شود. - چشم از جهان بستن، کنایه از مردن. چشم از جهان فروبستن. دم درکشیدن. برحمت ایزدی پیوستن: چو سالار جهان چشم از جهان بست بسالاری ترا باید میان بست. نظامی. رجوع به چشم از جهان فروبستن شود، افسون کردن. (ناظم الاطباء). چشم بندی کردن
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
قاعده و قانونی را بر هم زدن. آیینی را برانداختن. متروک ساختن عادت و امر معمول: اگر بشکنم این بیعت را... یا بشکنم رسمی از رسمهای آن... ایمان به قرآن نیاورده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). سر دو چشم تو گردم که گاه لطف نگه چو جود شاه جهان رسم انتظار شکست. ثنای مشهدی (از ارمغان آصفی)
قاعده و قانونی را بر هم زدن. آیینی را برانداختن. متروک ساختن عادت و امر معمول: اگر بشکنم این بیعت را... یا بشکنم رسمی از رسمهای آن... ایمان به قرآن نیاورده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317). سر دو چشم تو گردم که گاه لطف نگه چو جود شاه جهان رسم انتظار شکست. ثنای مشهدی (از ارمغان آصفی)
شکستن تخم. خرد کردن تخم، عملی که زنان برای رفع اثر چشم زخم کنند و آن چنانست که تخم مرغی را میان دو کف دست گیرند و فشار دهند و نام یک یک کسان و خویشان و همسایگان و آشنایان برند و در بردن آن نام که تخم بشکند، چشم زننده اوست که با شکستن تخم اثر و زهر چشم نابود شود و به چشم زخم زننده بازگردد. (از یادداشت های مرحوم دهخدا)
شکستن تخم. خُرد کردن تخم، عملی که زنان برای رفع اثر چشم زخم کنند و آن چنانست که تخم مرغی را میان دو کف دست گیرند و فشار دهند و نام یک یک کسان و خویشان و همسایگان و آشنایان برند و در بردن آن نام که تخم بشکند، چشم زننده اوست که با شکستن تخم اثر و زهر چشم نابود شود و به چشم زخم زننده بازگردد. (از یادداشت های مرحوم دهخدا)
نهایت درجه متأثر شدن (در غمی یا در پیش آمد بدی). ضعیف و ناتوان ساختن. ناامید و دل شکسته کردن: ’اوکار چون بیفتاد خروش بزرگ از لشکر مخالفان برآمد که مردی سخت بزرگ بود وی را قومش بربودند و ببردند و پشت علی تکینیان بشکستند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 466)
نهایت درجه متأثر شدن (در غمی یا در پیش آمد بدی). ضعیف و ناتوان ساختن. ناامید و دل شکسته کردن: ’اوکار چون بیفتاد خروش بزرگ از لشکر مخالفان برآمد که مردی سخت بزرگ بود وی را قومش بربودند و ببردند و پشت علی تکینیان بشکستند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 466)