جدول جو
جدول جو

معنی چشم شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

چشم شکستن(رِ کَ / کِ دَ)
مرادف چشم سپید شدن. (از آنندراج). رجوع به چشم سپید شدن شود
لغت نامه دهخدا
چشم شکستن
بی حیاشدن گستاخ گردیدن، کور شدن
تصویری از چشم شکستن
تصویر چشم شکستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم بستن
تصویر چشم بستن
مردن
نگاه نکردن به کسی یا چیزی، ترک نظاره کردن
صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ تَ)
بند شدن گریه در چشم و دهان. (آنندراج) :
ناله ام بر لب گسست و گریه در چشمم شکست
شاد باش ای عشق و غم بر خاطر ناشاد ریز.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ را کَ دَ)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) :
زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم
شب گیر میکند همه کس شام چون شکست.
خواجۀ آصفی (از آنندراج).
در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکند سفری یار میکند.
میرزا زکی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
شب به سر بردن. مبیت. (مجموعۀ مترادفات ص 221). به سر شدن و به سر کردن شب. (بهار عجم) :
شب شکستن بهر شبگیر است اندر زلف تو
شب شکست و هیچ دل را زهرۀ شبگیر نیست.
رکنای مسیح
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ / لِ نِ شُ دَ)
چشم بر هم نهادن. چشم فروبستن. مقابل چشم بازکردن و چشم گشودن. رجوع به چشم بر هم نهادن و چشم فروبستن شود.
- چشم از جهان بستن، کنایه از مردن. چشم از جهان فروبستن. دم درکشیدن. برحمت ایزدی پیوستن:
چو سالار جهان چشم از جهان بست
بسالاری ترا باید میان بست.
نظامی.
رجوع به چشم از جهان فروبستن شود، افسون کردن. (ناظم الاطباء). چشم بندی کردن
لغت نامه دهخدا
(ظَ بُ دَ)
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را:
جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی
چو نام آور شدی نامم شکستی.
نظامی.
با نام شکستگان نشستن
نام من و نام خود شکستن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ فَوْ وُ تَ)
قاعده و قانونی را بر هم زدن. آیینی را برانداختن. متروک ساختن عادت و امر معمول: اگر بشکنم این بیعت را... یا بشکنم رسمی از رسمهای آن... ایمان به قرآن نیاورده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
سر دو چشم تو گردم که گاه لطف نگه
چو جود شاه جهان رسم انتظار شکست.
ثنای مشهدی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دَ)
شکستن تخم. خرد کردن تخم، عملی که زنان برای رفع اثر چشم زخم کنند و آن چنانست که تخم مرغی را میان دو کف دست گیرند و فشار دهند و نام یک یک کسان و خویشان و همسایگان و آشنایان برند و در بردن آن نام که تخم بشکند، چشم زننده اوست که با شکستن تخم اثر و زهر چشم نابود شود و به چشم زخم زننده بازگردد. (از یادداشت های مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نهایت درجه متأثر شدن (در غمی یا در پیش آمد بدی). ضعیف و ناتوان ساختن. ناامید و دل شکسته کردن: ’اوکار چون بیفتاد خروش بزرگ از لشکر مخالفان برآمد که مردی سخت بزرگ بود وی را قومش بربودند و ببردند و پشت علی تکینیان بشکستند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 466)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ شَ / شِ کَ تَ / تِ)
چشم سفید و دیدۀ سفید:
نقش نگه درست ز خطش نشسته است
این سرمه مومیایی چشم شکسته است
نجف قلی خان (از آنندراج)
رجوع به چشم سفید شود
لغت نامه دهخدا
خوارکردن کسی را خفیف کردن: جفازین بیش کاندامم شکستی، چونام آور شدی نامم شکستی، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
یا قلم شکستن بر سر کسی. حواله کردن و سپردن قلم بدو: پس آنگه قلم عطارد شکست (خدا) که امی نگیرد قلم را بدست
فرهنگ لغت هوشیار
چشم برهم نهادن فرو بستن چشم مقابل چشم باز کردن، افسون کردن چشم بندی کردن، یا چشم از جهان. مردن
فرهنگ لغت هوشیار
نهایت درجه متاثر شدن (در غمی یا در پیش آمدی)، نا امید و دل شکسته کردن ضعیف و ناتوان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شکسته
تصویر چشم شکسته
چشم سفید
فرهنگ لغت هوشیار